سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آسمان را دریاب

 بعد از اون نوبت رسید به خوار مغیلان ، یه کلاه خود که دیگه چیزی ازش نمونده بود و یه

پیراهن . پیراهنی که فقط تکه پارچه های پاره ازش مونده بود . مرد قیمت پرسید . خیلی

ها پوزخند رو لبشون نشست . بعضی ها گفتن ارزش نداره ولی بعضی ها نگاه میکردن و

اشک میریختن . نگاه میکردن و آه میکشیدن .

عشق

مرد پرسید قیمت خاری که تو جنگ تو دست و پای رزمنده ها میرفته چنده ؟ قیمت

خاری که تو کربلا تو دست و پای بچه ها میرفت چنده ؟ گفت هر کس اینا رو بفهمه

تاریخش عالی میشه . پرسید قیمت این کلاه که یه روزی با سر یه شهید پیدا شده چنده

؟ از قیمت لباس پرسید لباسی که یه روز مال یه شهید بوده . شهیدی که بدنش مثل

همون لباس تکه تکه شده بود . حالا همه ساکت بودن صدای گریه ها بالا گرفته بود .

دیگه پوزخندی نمونده بود . هیچ کس نمی تونست قیمتی تعیین کنه .

شهید خرازی

قسمت اول

قسمت سوم


نوشته شده در چهارشنبه 92/9/27ساعت 11:46 عصر توسط تک ستاره نظرات ( ) | |

قالب ساز طراح قالب


کد ماوس





کد ماوس