آسمان را دریاب
دیشب : صدای هلهله عشق ، در اندرون لحظه می غلتید . و رقصی اصیل ، وسعت تاریخ اندوه و درد را از تن رنجور مجنون بید برون می کرد . امشب : نوای تهلیل جمعی عظیم جرعه جرعه سیراب میکند سکوت کوهستان را وهمچنان پوزخندی عمیقبه مصاف عطش روزگار خواهم فرستاد ... دیشب ... من خوشبختم . لبخندی دارم که گاه گاه حلول می کند و می سوزاند اعماق دل را فکری دارم که گاه گاه روشن می شود ، می کاود زیر و بم دنیا را و می شود لبخند نگاهی دارم که گاه گاه به دنبال فرصتی روانه می شود و آن را نمی یابد و می شود فکر دلی دارم بس فراموشکار که گاه گاه به یاد معبود می افتد و می شود نگاه ورازی دارم در پناه آن لبخند من خوشبختم بر خلاف همه آنان که لبخند مرا تلخ می خوانند و هرگز نخواهند چشید تلخیِ شیرینِ لبخندی بر آمده از فکر را
سرو را بنگر که چگونه دل بسته است به نسیم و نسیم را که دست نوازش بر آورد . افسوس که طوفانی رسد و خم کند قامت سرو را: سروفسرده از قد کشیدن نسیم ، باقی عمر خمیده سر خواهد کرد . و چیست رسم روزگار؟ دردناک است غروب ، با آن که از پسِ خود طلوعی دارد و تکرارش ... تکرار درد . دَدِ خشمگین وسوسه ، پایانش می خواهد فریاد می شود . و ناگاه... محو می شود غروب و می ایستد زمین انسانی مانَد بی وسوسه و دردآلوده از انتهای تاریخ و چه باشد تکرارِ درد؟ با آن که در انتظار آغازیم ، به انتها می رسیم و تا دستخوش انتها می شویم ،ابتدایی چشم می دوزد به ما و خیانت ، همین میوه کال و زود رس لحظه هاست . زیبا تر از گل شبدر چشم گشودی . به رویت خندیدند . نه از روی لطف نه از مهربانی . به سخره گرفتند تمام زیباییت را که خلق خالق بود . حکیمی چشم بر تو دوخت . زیر لب سهراب گونه گفت : زیباست . شنیدند و قهقهه زدند و دیوانه خواندنش . گذشت ... گذشت و به عشق جلوه گری تمام زیبایی سیرت را فروختی.گذشت و جماعت نادان پر ادعا دیدندت . لبخند زدند . این بار از لطف . زیبا خواندنت . حکیم گذر کرد و زیر لب گفت : در عجبم ک چگونه آن عظمت را ب این ذلت فروختی. در آن حجم هیاهو نشنیدند و تو شنیدی . عقل از میان آن همه زنجیر خود ساخته ات سرک کشید و تو چه غریبانه و مسکوت به لرزش چانه ات در آینه زمان چشم دوختی . عقل فریاد زد : امان از جماعت نادان و امان از عقل به زنجیر کشیده شده . سفرمون با یه زیارت عاشورا شروع شد . حال و هوای بچه ها دیدنی بود . همه شوق رسیدن داشتن . خیلیا از قافله جا موندن . بعضی ها با هزار امید حتی تا در اتوبوس اومدن ولی ظرفیت محدود نذاشت که همراهمون بشن . اتوبوس ها ساعت هشت صبح حرکت کردند . غروب پادگان نظامی شهید زین الدین بودیم و این شد آغاز اقامت سه روزه ما . جاهای مختلف رفتیم فتح المبین شوش دانیال یادواره های شهدا ولی از همه موندگار تر خاطره سه جا بود . اول : شرهانی . برنامه شرهانی با قیمت پرسیدن شروع شد . آره قیمت . قسمت دو تیم ورزشی . رقابت ها بالا گرفت . طرفداران هر تیم سعی داشتن قیمت تیمشون رو بالا ببرند .
قالب ساز طراح قالب |