سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آسمان را دریاب

 دوم : شلمچه . نقطه صفر مرزی . بچه ها به یاد خون هایی که ریخته شد اشک میریختن

دیگه تفاوتی نبود . همه گریه میکردن . غرور اونجا معنی نمیداد . سلامی از راه دور به

امام حسین دادیم و برگشتیم .

شلمچه

آخرین جایی که بردنمون موندگار ترین بود . یه مسجد . مسجدی که شهدای گمنام تازه

تفحص شده توش بودن .

شهید

بچه ها انتظارش رو نداشتن . تو این سه روز حال و هوای خیلیا عوض شده بود . دل ها

بیشتر آتیش گرفت . اشک ها سرازیر شدن . مسئول ها میگفتن قسمتتون بوده که این

موقع بیاین این جا . قرار بود نیم ساعت اونجا باشیم و بعد برگردیم . نیم ساعت شد یک

ساعت و نیم کسی نمی تونست دل بکنه اما وقت تموم شده بود و بچه ها به اجبار برگشتن

اردوگاه . همه چشم ها سرخ بودن و همه دل ها سوخته . شب ها چند نفر چند نفر جمع

میشدیم و زیارت عاشورا میخوندیم . همه چی بوی معنویت میداد . موقع برگشت بچه ها

غصه داشتن . تو همین زمان کم خیلی عقیده ها عوض شد . همه برگشتیم اما خیلیا دیگه

اون آدمای قبل نبودیم .

راهیان نور


نوشته شده در چهارشنبه 92/9/27ساعت 11:37 عصر توسط تک ستاره نظرات ( ) | |

قالب ساز طراح قالب


کد ماوس





کد ماوس