آسمان را دریاب
پشت دیوارایی که خودمون تا آسمون کشیدیم ، زندونی شدیم . تمام منظره ی شهرمون دوده و غبار و مریضی و امثال این ها . شهر آدما قدیم این طور نبوده یه آسمون آبی داشته و یه زمین سر سبزاما حالا چی ؟ حالا حتی اگه تموم شهر رو هم پر از گل و گیاه کنیم به زیبایی نمی رسیم . شاید خود من هم منظره شهر رو به امکانات و رفاه و خیلی چیزای دیگش بفروشم اما منظره شهر دلا هم عوض شده آسمون شهر دلا سال هاست که غبار گرفته . توی دلا هم دیوارایی تا آسمون کشیدیم دیگه کمتر کسی با دیدن یه پرنده زخمی دلش به رحم میاد . تو دنیای امروز دیگه آدما هم به داد هم دیگه نمی رسن . امروز مردم جلو دروازه دل هاشونم پر کردن از محافظ تا مبادا کسی یا چیزی بتونه دزدکی وارد دلاشون بشه . الان دیگه ورود و خروج به دل ها هم ساعتی شده . این روزا با گذشتن از چند کیلو متر می شه از دنیایی به یه دنیای دیگه رفت . یه جا مردم دارن تو امکانات غرق می شن و بازم ناراضی اند ولی یه کم اون طرف تر مردم با این که گیر نون شبشونن ، خدا رو شکر می کنن . تا کی قراره دنیامون این طور بمونه؟ تا کی قراره سنگ دل باشیم ؟ تا کی باید (ما) ، ما باشیم ؟
قالب ساز طراح قالب |