آسمان را دریاب
زیبا تر از گل شبدر چشم گشودی . به رویت خندیدند . نه از روی لطف نه از مهربانی .
به سخره گرفتند تمام زیباییت را که خلق خالق بود . حکیمی چشم بر تو دوخت . زیر لب
سهراب گونه گفت : زیباست . شنیدند و قهقهه زدند و دیوانه خواندنش . گذشت ...
گذشت و به عشق جلوه گری تمام زیبایی سیرت را فروختی.گذشت و جماعت نادان
پر ادعا دیدندت . لبخند زدند . این بار از لطف . زیبا خواندنت . حکیم گذر کرد و زیر لب
گفت : در عجبم ک چگونه آن عظمت را ب این ذلت فروختی. در آن حجم هیاهو
نشنیدند و تو شنیدی . عقل از میان آن همه زنجیر خود ساخته ات سرک کشید و تو چه
غریبانه و مسکوت به لرزش چانه ات در آینه زمان چشم دوختی . عقل فریاد زد : امان
از جماعت نادان و امان از عقل به زنجیر کشیده شده .
نوشته شده در جمعه 93/5/31ساعت
4:51 عصر توسط تک ستاره نظرات ( 13 ) | |


قالب ساز طراح قالب |