آسمان را دریاب
زیبا تر از گل شبدر چشم گشودی . به رویت خندیدند . نه از روی لطف نه از مهربانی . به سخره گرفتند تمام زیباییت را که خلق خالق بود . حکیمی چشم بر تو دوخت . زیر لب سهراب گونه گفت : زیباست . شنیدند و قهقهه زدند و دیوانه خواندنش . گذشت ... گذشت و به عشق جلوه گری تمام زیبایی سیرت را فروختی.گذشت و جماعت نادان پر ادعا دیدندت . لبخند زدند . این بار از لطف . زیبا خواندنت . حکیم گذر کرد و زیر لب گفت : در عجبم ک چگونه آن عظمت را ب این ذلت فروختی. در آن حجم هیاهو نشنیدند و تو شنیدی . عقل از میان آن همه زنجیر خود ساخته ات سرک کشید و تو چه غریبانه و مسکوت به لرزش چانه ات در آینه زمان چشم دوختی . عقل فریاد زد : امان از جماعت نادان و امان از عقل به زنجیر کشیده شده .
قالب ساز طراح قالب |